گنجور

 
سنایی

ثوری از بایزید بسطامی

از پی طاعت و نکونامی

کرد نیکو سؤالی و بگریست

گفت پیرا بگو که ظالم کیست

پیرِ وی مر ورا جواب بداد

شربت وی هم از کتاب بداد

گفت ظالم کسیست بدروزی

که یکی لحظه در شبانروزی

کند از غافلی فراموشش

نبوَد بنده حلقه در گوشش

گر فراموش کردیش نفسی

ظالمی هرزه نیست چون تو کسی

ور بوی حاضر و بری نامش

نیست کردی ز جرم احکامش

آنچنان یاد کن که از دل و جان

بشوی غایب از زمین و زمان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode