گنجور

 
سنایی

زینهار این یادگار از دست رفت

در غم تو روزگار از دست رفت

چون مرا دل بود با او برقرار

دل شد و با دل قرار از دست رفت

سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش

در غم تو هر چهار از دست رفت

پای من در دام تو بس سخت ماند

گر نگیری دست کار از دست رفت

یار بودی مر مرا از روی مهر

یاری اکنون کن که یار از دست رفت

اینهمه خوار است کاندر عاشقی

چون سنایی صدهزار از دست رفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode