گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی

چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی

بهر آن بو تا که خورشیدی به دست آرم چنو

من به گرد کوی خیره‌خیره برگردم همی

پس چو میدان فلک را نیست خورشیدی چو تو

چون فلک هر روز گرد خاک در گردم همی

آبروی عاشقان در خاکپایش تعبیه‌ست

خاکپایش را ز بهر آب سر گردم همی

از پی گرد سم شبدیز او وقت نثار

گه ز دیده سیم و گه از روی زر گردم همی

روی تا دارم به کویش در بهشتم در بهشت

چون ز کویش بازگردم در سقر گردم همی

گه‌ گهی از شرم‌ تر گردم ز خشم آوردنش

بلعجب مردی منم کز خشم تر گردم همی

گر هنوز از دو لبش جویم غذا نشگفت از آنک

در هوای عشقش اکنون کفچه بر گردم همی

تا چو شیر او رخ به خون دارد من از بهر غذاش

همچو ناف آهو از خون بارور گردم همی

روی زرد من ز عکس روی چون خورشید اوست

زان چو سایه گرد آن دیوار و در گردم همی

گرچه هستم با دل آهوی ماده وقت ضعف

چون ز عشقش یادم آید شیر نر گردم همی

هر چه پیشم پوستین درّد همی نادرتر آنک

من سلیم از پوستینش سغبه‌تر گردم همی

با سنایی و سنایی گشتم اندر عشق او

باز در وصف دهانش پر درر گردم همی