گنجور

 
سنایی

او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم

یا دو چنگ از جور او در دامن دیگر زنیم

هر زمان ما را دلی کی باشد و جانی دگر

تا به عشق بی‌وفایی دیگر آتش در زنیم؟

تا کی از نادیدنش ما دیده‌ها پر خون کنیم؟

تا کی از هجران او ما دست‌ها بر سر زنیم؟

گاه آن آمد که بر ما باد سلوت برجهد

گاه آن آمد که ما با رود و رامشگر زنیم

گر فلک در عهد او با ما نسازد گو مساز

ما به یک دم آتش اندر چرخ و بر چنبر زنیم

گه ز رخسار بتان بر لاله و گل می‌خوریم

گه ز زلف دلبران با مشک و با عنبر زنیم

پشتمان از غم کمان شد از قدش تیری کنیم

باده پیماییم از خم بر خم دیگر زنیم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فصیحی هروی

کو حریفی تا دو جامی از می احمر زنیم

چون شراب از بی‌خودیها تکیه بر ساغر زنیم

تازه شمعی کاش افروزند در بزم وصال

بر سر این شعله‌های کهنه تا کی پر زنیم

مختصر دستی که ما را بود صرف جام شد

[...]

صائب تبریزی

چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم

خیز تا از چرخ نیلی خیمه بالاتر زنیم

از بساط خاک برچینیم بزم عیش را

با مسیحا در سپهر چارمین ساغر زنیم

بزم گل بازی فرو چینیم در گلزار قدس

[...]

قاآنی

جشن محمودیست ساقی خیز تا ساغر زنیم

ساغری ننهاده از کف ساغر دیگر زنیم

چیست ساغر خم چه تاب آرد به کشتی ده شراب

تا به ط‌وفان پشت‌پا چون نوح پیغمبر زنیم

نی‌نی از کشتی چه‌ خیزد ظرف می دریا خوشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه