این رنگ نگر که زلفش آمیخت
وین فتنه نگر که چشمش انگیخت
وین عشوهنگر که چشم او داد
دل برد و به جانم اندر آمیخت
بگریخت دلم ز تیر مژگانش
در دام سر دو زلفش آویخت
افتاد به دام زلف آن بت
هر دل که ز چشمکانش بگریخت
بفروخت دل من آتش عشق
وانگاه بدین سرم فرو ریخت
بر خاک نهم به پیش آن روی
کین عشق مرا چو خاک بر بیخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گردون ز برای هر خردمند
صد شربت جان گزا در آمیخت
گیتی ز برای هر جوانمرد
هر زهر که داشت در قدح ریخت
از بهر هنر در این زمانه
[...]
گوهر به میان زر برآمیخت
چون ریگ بر اهل ریگ میریخت
تا مهر رخ تو دل برانگیخت
بس چشمه ی خون ز دیدگان ریخت
گویی ز ازل خدای بی چون
با مهر تو خاک ما برانگیخت
عشق رخت ای نگار گلبوی
[...]
لیلی می گفت و اشک می ریخت
وز پنجه به فرق خاک می بیخت
ناگه ز فراز فضلهای ریخت
کز یک نفسش به شکر آمیخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.