گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

دلی کز عشق مفتون نیست یا رب پر ز خونش کن

ز اقلیم محبت خسته و حیران برونش کن

سری کز غمزه لیلی و شت ناگشته سودایی

چون مجنون خوار و سرگردان به صحرای جنونش کن

اگر چون بیستون بار غمت اندر دلی نبود

بسان خیمه بی‌خانمان و بی‌ستونش کن

نمی‌گویم شرار عشق خود از سینه‌ام کم کن

چو می‌خواهی بسوزی هر چه بتوانی فزونش کن

مروت نیست مرغی در قفس عمری بسر بردن

اسیر خویش را گاهی به گلشن رهنمونش کن

هر آن کس از طریق دوستی در منع ما کو شد

چو بخت خویش در چاه ندامت سر نگونش کن

زرنگ زرد و اشک سرخ (صامت) حال او بنگر

ز درد دوری خود از برون سیر درونش کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode