چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا
که باد مینبرد مشت استخوان مرا
تنم ز ضعف چنان شد که کهربا یک دم
چون کاه جذب کند جسم ناتوان مرا
حدیث مهر و وفای تو کم نخواهم کرد
چون شمع گر ببری هر نفس زبان مرا
در این چمن منم ای مرغ کز سیه روزی
نخست برق فنا سوخت آشیان مرا
مکن به بلبل زار این قدر ستم ترسم
روم ز باغ و دگر نشنوی صدای مرا
اگرچه در طلبش جا ندهم خوشم که به دهر
نشان نداد کس آن یار بینشان مرا
به خنده گفت برو (صامتا) فسانه مخوان
هزار همچو تو نتوان کشد کمان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز فضل داشته آدمی و آدم را
ز صنع ساخته هشده هزار عالم را
زهی به تیغ شجاعت گرفته عالم را
حدیث جنک تو جان تازه کرد ستم را
ابولمظفر منصور قاسم پرناک
که جرعه نوشی جامت نمیسزد جم را
غمی نماند جهان را بیمن دولت تو
[...]
منم که یافته ام ذوق صحبت غم را
به صبح عید دهم وعده ی شام ماتم را
ز لاف صبر بسی نادمیم، طعنه مزن
مروت که ملامت بلاست ملزم را
به لذت ابد ار زنم او دلا مژده
[...]
گذاشتیم به اغیار زلف پر خم را
به دست دیو سپردیم خاتم جم را
حریم سینه عاشق عجب شبستانی است
که یک هواست در او شمع سور و ماتم را
مکن به عشق سخن نقل ای خرد برخیز
[...]
منم که داغ دلم دشمن است مرهم را
نمیدهم به شب قدر روز ماتم را
خدنگ یار مگر چاک سینهام بگشود؟
که سوخت شعله طوفان عشق عالم را
به گلشنی که نسیم دلم گذشته بر آن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.