گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

زدند از شهر گردان خیمه بر دشت

زمین از خیمه همچون آسمان گشت

هنرمندان ز کین دلها پر از خون

ز تن کردند ساز بزم بیرون

ز هر سو لشکری آمد به انبوه

تو گفتی گشت بر صحرا روان کوه

برون از شهر دشتی بود دلکش

چو گلزار جوانی خرم و خَوش

چو روی جم در آن گلها شکفته

چو چشم آهوان بر لاله خفته

میان یاسمین و نسترن در

بلورین برکه ای چون حوض کوثر

ز هر سویی روان نالنده رودی

برو گوینده هر مرغی سرودی

گلش صد بار لعل افکنده بر هم

نمی آمد لبش از خنده بر هم

هوایش عقد پروین دانه می‌کرد

معنبر زلف سنبل شانه می‌کرد

چنار و گل ز ابرش آب جُسته

به آب ابر دست و روی شسته

چو پیری زاده از مادر شکوفه

زبان بنهانده سوسن در شکوفه

دل گل چون دماغ پور سینا

درختان چون درخت طور سینا

چمن از سایه بید و گلِ بان

کشیده سایبانها گرد بستان

به سروی این غزل می‌خواند بلبل

سحرگه در مَقام راست با گل: