گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

چو بر حدود یار حبیب بگذشتم

که کرده بود خرابش جهان ز بی‌باکی

مجاوران دیار خراب را دیدم

در آن خرابه خراب و شکسته و باکی

به خاک راهگذار حبیب می‌گفتم

که ای غلام تو آب حیات در پاکی

کجا شدت گل این باغ شمع این مجلس

کجا شد آن طرب و عیش و آن طربناکی

بسی از این کلمات و حدیث رفت و نبود

در آن منازل خاکی بجز صدا حاکی

مرا که منزل آن ماه بود در دل و چشم

نبوده هیچ تعلق به منزل خاکی

زمان زمان به دل و چشم خویش می‌گفتم

ایا منازل سلمی و اَین سلماکی