گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

تیر خدنگ غمزه‌ات، از جان ما گذشت

بر ما ز غمزه تو چه گویم، چه‌ها گذشت

وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد

نگذشت، آن چه بر سر ما از صبا گذشت

در حیرتم، که باد به زلف تو، چون رسید

فی الجمله چون رسید از آنجا چرا گذشت

بر ما ز آب دیده شب، دوش تا به روز

باران محتن آمد و سیل بلا گذشت

یارب چه رفت، بر سر ما دوش، کان صنم

بیگانه وش، درآمد و بر آشنا گذشت

چندان گریستیم، که من بعد اگر کسی

آید به سوی ما نتواند ز ما گذشت

سلمان دوای درد دل، از کس طلب مکن

با درد خود بساز، که کار از دوا گذشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode