داغ نتواند گرفتن در دل ما جای زخم
وقت خندیدن نمک میریزد از لبهای زخم
جای یک زخم دگر چون گل بر اعضایم نماند
تیغ بگشاید مگر در سینهٔ من جای زخم
میبرند از یکدگر ذوق جراحت هر نفس
کامرانی میکند هر زخمم از بالای زخم
خون اگر گرید کسی بر حال زار من کم است
داغها دارد دلم از خندهٔ بیجای زخم
درد ما را آشنایی نیست با درمان سلیم
از خجالت آب شد مرهم ز استغنای زخم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم
آخر آمد ناوک اوراست بر بالای زخم
در حریم سینه ام هر جا نفس پا می نهد
کاروان زخم افتاده است بر بالای زخم
خنده بیدردی است در آیین ماتم دوستان
[...]
بیخطا از بس رساند زخم بر بالای زخم
تیر او انگشت زنهاری است در لبهای زخم
شکوهای از دستبرد خنجر او کرده است
مینهد مهر خموشی بخیه بر لبهای زخم
بیدلان را نیست تاب مرهم تیغ نگاه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.