یک شب از بخت زبون شمعی نشد همدوش ما
برنخیزد صبح جز خمیازه از آغوش ما
در محبت تا حدیث پندگویان نشنود
مغز سر چون شیشهٔ می پنبه شد در گوش ما
نکهت گل بیخودی میآورد دیوانه را
بوی او آورد باد و برد عقل و هوش ما
خامی از کار جهان، مستان چو آتش میبرند
باده گردد پخته در میخانهها از جوش ما
لب به دشواری گشاید در سخن آشفتهدل
چشم خوابآلوده را ماند لب خاموش ما
عشق پنهان فاش خواهد گشت از آهم سلیم
سخت دودی میکند این آتش خسپوش ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا خرام قامت او برد از سر هوش ما
پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما
آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما زدی
خوب کردی، پینه ای بود این ردا بر دوش ما
جوهر ما را می لعلی نمایان می کند
[...]
زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما
صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما
بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم
اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما
توبه می فرماید اما می کشد پنهان شراب
[...]
گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما
نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما
هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟
غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما
نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.