نگیرد تا دلت در دل دری چند
بدل بگشا ز زخم خنجری چند
دلم دانی که در خیل بتان چیست
مسلمانی اسیر کافری چند
ز بی مهری سیه دارند روزم
مهی چند از جفای اختری چند
چنان ویران شد از غم خانه دل
که شهری از هجوم لشگری چند
پرم آن روز بگشاید که از من
بدام او نباشد جز پری چند
چنان ماند متاع دین که داری
(سحاب) از هر طرف غارتگری چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پس آنگه گفت تا خادم زری چند
به بالایش نهاده گوهری چند
رساند از اوج عزت اختری چند
ز دریاهای رحمت گوهری چند
بدی کردند ناحق مدبری چند
بدین حق اهانت کافری چند
ز زلف و خال داری لشکری چند
صفی بر بند و بگشا کشوری چند
به چوگان اندرش گویا فتاده است
به پای بادپای او سری چند
بر آن رخ خالها بینم خطرهاست
[...]
ز هر مژگان کند صد رخنه در دل
که بگشاید به روی خود دری چند
چو من کی با تو باشد عشق اغیار
نیاید کار عیسی از خری چند
خراب از اوست شهر جهان و دل بین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.