گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

گفت گلی از سر نخوت بخار

کی ز تو هر خاطر خرم فکار

میکنی از جلوه ناخوش مدام

عیش تماشائی بستان حرام

نقص کمالات چمن گشته‌ای

مایهٔ بدنامی من گشته‌ئی

خار بگفت اینهمه ای گل مناز

دار نگه عزت و خارم مساز

خاری من قدر تو کی کاسته

قدر تو از خاری من خاسته

مشتری ار هست به بازار تو

دیده مرا گشته خریدار تو

در حق من نخوت خود کن رها

تعرف الاشیاء به اضدادها

هر دو ز یک معدن و یک مخزنیم

گر گل و گر خار ز یک گلشنیم

هستی ما آنکه پدیدار کرد

نقش تو گل صورت من خار کرد

ای که گلی در چمن روزگار

هان به حقارت منگر سوی خار

نیست چو ظلمت چو بود روشنی

نیست چو مسکین بکه نازد غنی

نیست چو بیچاره شود چاره‌ساز

از صفت خویش کجا سر فراز

نیست چو عاشق چه کنی حسن روی

با که دهی عرضه همی رنگ و بوی

نیست چو سامع چه کنی با بیان

با که نهی صحبت خود در میان

حاصل مطلب منگر چون صغیر

هیچیک از خلق جهانرا حقیر