گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی

آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی

سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است

که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی

آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار

رهزن دین و دل از خال و خط مشگینی

من تو را عاشق جانبازتر از فرهادم

تو مرا دلبر طنازتر از شیرینی

با چنین شیوهٔ عاشق کشی و دل شکنی

عجب اینست که آرام دل مسکینی

فارغم با تو ز هر مذهب و کیش و آئین

تو مرا مذهب و کیشی تو مرا آئینی

آنچنان عشق تو پر کرده وجودم که اگر

در من ای جان جهان در نگری خودبینی

به صغیر آنچه رواخواه شوی حکم تراست

ز وفا یا ز جفا هر روشی بگزینی