به ترک مست تو دستی رها کنم دل خویش
نهم به گردن صیاد خون بسمل خویش
چنان به شوق طپیدم به زیر خنجر عشق
که دیده باز نکردم به روی قاتل خویش
اثر نداشت یکی از هزار ناله ی من
ندانم از دل او، یا بنالم از دل خویش
ز بس به کین تمایل نگار مهر نهاد
مرا بسی عجب آید که هست مایل خویش
فغان از این دل مفتون که تا به خاک فنا
نریخت خون من آسان نیافت مشکل خویش
شب است و راه به واماندگان قافله گم
برون کند مگر آن مه سری ز محمل خویش
مقابل مه ی ما مهر مشعلی نه فزون
هزار مشعله افروزد ار مقابل خویش
زمام ناقه اگر در کف است لیلی را
دهد به محضر مجنون قرار منزل خویش
مرا سری است صفایی که بسپرم روزی
سری به پایش و شرم آیدم ز حاصل خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاصلم درد دل است از دل بیحاصل خویش
با که گویم من دلسوخته در دل خویش
چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش
سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش
اگر چه هست لبت بی نیاز از پرسش
بپرس حال مرا گاهی از تغافل خویش
فتادگی است که پشتش نمی رسد به زمین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.