گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

با صبا همره است نکهت یار

یا به جیبش نهفته مشک تتار

مگر از خاک یار کرده عبور

که وزد بوی خون ز باد بهار

عشق در دل مرا نهایی گشت

کو غمم برگ و رنجم آرد بار

روید از شاخه هاش بند به بند

عوض هر گلم هزاران خار

گشت بر ما ز سختی غم هجر

مردن آسان و زندگی دشوار

دل عنانم گرفت از کف و رفت

من ز پی نیز رفتمش ناچار

تا کجا پای او به سنگ آید

کاین چنین می رود گسسته مهار

پیش بیگانگان نامحرم

لب نشاید گشودن از اسرار

رو صفایی زبن ببند و مگوی

از حدیث دل اندک و بسیار

مشفقی اهل دل رفیق طریق

تا نیابی خموش زی زنهار

راستی را چو مدعی کژ خواند

بی سخن خامشی به از گفتار