گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

دردا که ز دوران به غم خویشتن افتاد

روزی که دلارام به سودای من افتاد

یوسف که به چاه فتن افتاد برآمد

بیچاره زلیخا که به چاه ذقن افتاد

منعم مکن از ناله که پنهان نتوان کرد

آن راز که افسانه ی هر انجمن افتاد

قدر قفس آن مرغ گفتار شناسد

کز قید تو یک بار رهش در چمن افتاد

بلبل که به گل نغمه سرودی به صد آهنگ

تا غنچه گویای تو دید از سخن افتاد

از سرو و سمن دیده ی امید فرو دوخت

چشمی که بر آن سرو قد سیم تن افتاد

بر بازوی عشاق ز هر سو رسن افکند

چون طره به دوش تو شکن در شکن افتاد

جان ها ز علایق همه زنجیر گسستند

تا زلف تو بر گردن دل ها رسن افتاد

با غنچه ی نوشین دهنت از عرق شرم

گل را چو من آتش همه در پیرهن افتاد

در باغ ز داغ رخ گلرنگ تو جاوید

بر خاک سیه لاله ی خونین کفن افتاد

سور و طرب از شور تو بر پیر و جوان رفت

شور و شغب از شوق تو در مرد و زن افتاد

در سینه چه پوشم دگر آن درد صفایی

کز دل به زبان رفت و به چندین دهن افتاد