گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

برون می آورد از دل کدورت را می نابم

تدارک می کند تلخی هجران را شکر خوابم

من از آن جوهر ذاتی که دارم کم نمی گردم

چه شد چون تیغ، گردون گر در آتش می دهد آبم

به زلفش گر ندارم نسبتی خود از چه رو طالع

گهی دارد پریشان گه مشوش گاه بیتابم

اگر بادم برد پیچیده خواهد برد خاکم را

وگر سیلم برد می افکند در دست گردابم

اگر تیغم زنی بر سر چو کوه از جا نمی‌جنبم

چو یوسف می‌روم گر افکنی در چاه سیمابم

سعیدا جز حضور دل عبودیت نمی دانم

از آن روزی که شد ابروی جانان طاق محرابم