روی دل این خسته به آن چشم سخنگوست
چون عقده مرا چشم به آن گوشه ابروست
تا مهر خموشی زده ام بر لب گفتار
در چشم من این دایره یک چشم سخنگوست
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
روی دل این خسته به آن چشم سخنگوست
چون عقده مرا چشم به آن گوشه ابروست
تا مهر خموشی زده ام بر لب گفتار
در چشم من این دایره یک چشم سخنگوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون با همه آفاق برون آمدی از پوست
خلقت نبود دشمن و باشد همه کس دوست
ما دوست نداریم دگر هیچ به جز دوست
گر دوست نه با دوست بود دشمنِ ما اوست
چه دشمن و چه دوست به جز او همه هیچاند
گر اوست همه اوست و گر دوست همه دوست
خاکِ در او چیست مرا ماءِ معین است
[...]
چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست
دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست
بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم
ما را طرف حرف همین چشم سخنگوست
بس خون که کند در دل مرغان چمن زاد
[...]
درها همه بسته است، گشاده است در دوست
درهای شهان، طاق نماها ز در اوست
با نیک و بدم، شیوه به جز یک جهتی نیست
لوح دل من چون ورق آینه یک روست
با آینه آرایش خود رسم زنان است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.