گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

در غبار خط صفای آن پری طلعت بجاست

گرچه شد درد این شراب صاف، کیفیت بجاست

رفتن فصل بهار، از خواب سنگینی نبرد

طی شد ایام جوانی و همان غفلت بجاست

توبه خواهش به سایل می دهد از روی تلخ

خواجه ممسک کند گر دعوی همت بجاست؟

بحر نتواند فرو بردن کف بی مغز را

غرقه شد در آب یونان و همان حکمت بجاست

در چنین عهدی که مردم خون هم را می خورند

می کشد هر کس که پا در دامن عزلت بجاست

داد جا در دست چون خاتم سلیمان مور را

عزت افتادگان از صاحب دولت بجاست

می فشاند گوهر و آب از خجالت می شود

گر کند ابر بهاران دعوی همت بجاست

صائب از مینا به کنه باده مستان می رسند

اهل معنی را نظر بر عالم صورت بجاست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode