گنجور

 
صائب تبریزی

دایم ز خود سفر چو شرر می‌کنیم ما

نقد حیات صرف سفر می‌کنیم ما

سالی دو عید مردم هشیار می‌کنند

در هر پیاله عید دگر می‌کنیم ما

در پاکی گهر ز صدف دست برده‌ایم

آبی که می‌خوریم گهر می‌کنیم ما

جنگ شرار و سوخته را سیر کرده‌ایم

از دشمن ضعیف حذر می‌کنیم ما

صبح وجود ما نفس واپسین ماست

در زیر تیغ خنده تر می‌کنیم ما

ابرو ز چشم و خال ز خط دلرباترست

چندان که در رخ تو نظر می‌کنیم ما

چون گردباد نیش دو صد خار می‌خوریم

گر جامه از غبار به بر می‌کنیم ما

وامی‌کنیم غنچهٔ دل را به زور آه

خون در دل نسیم سحر می‌کنیم ما

دامن به خارزار تعلق فشانده‌ایم

در زیر بال خویش به سر می‌کنیم ما

غافل به قلب خصم شبیخون نمی‌زنیم

اول ز عزم خویش خبر می‌کنیم ما

شیرینی فسانه ما نیست گفتنی

در شیر ماهتاب شکر می‌کنیم ما

از رخنه دل است، رهی گر به دوست هست

زین راه، اختیار سفر می‌کنیم ما

هر ماه نو که از افق حسن سر زند

در عرض یک دو هفته قمر می‌کنیم ما

چون آفتاب شهره آفاق می‌شود

در هر ستاره‌ای که نظر می‌کنیم ما

ای قدردان گوهر پاکیزه‌گوهران

بازآ، وگرنه عزم سفر می‌کنیم ما

صائب فریب نعمت الوان نمی‌خوریم

روزی خود ز خون جگر می‌کنیم ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode