گنجور

 
صائب تبریزی

زهی نقاب جمالت برهنه‌رویی‌ها

خموشی تو زبان‌بند کام‌جویی‌ها

ز سرو قد تو یک جلوه، عالم آشوبی

ز نوبهار تو یک برق، تندخویی‌ها

که نام شهرت یاقوت می‌برد امروز؟

که ختم شد به عقیق تو نامجویی‌ها

فتاده است چو تقویم کهنه از پرگار

به دور حسن تو، مجموعه نکویی‌ها

اگرچه آن مژه را خواب ناز سنگین است

دمی ز پا ننشیند ز فتنه‌جویی‌ها

بشوی دست ز اصلاح تن، به جان پرداز

که دل سفید نگردد ز جامه‌شویی‌ها

اگر توقع آسایش از جهان داری

مدار دست ز نبض مزاج‌گویی‌ها

به خنده زندگی خویش را مکن کوتاه

که صبح غوطه به خون زد ز خنده‌رویی‌ها

جز این که داد سر خویش را به باد حباب

چه طرف بست ندانم ز پوچ‌گویی‌ها؟

چو فرد آینه با کاینات یک‌رو باش

که شد سیاه رخ کاغذ از دورویی‌ها

چنان که شیر کند خواب طفل را شیرین

فزود غفلت من از سفیدمویی‌ها

اگر نکو نشوی صائب از بدی بگذر

که هست ترک بدی‌ها سر نکویی‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode