بیجا سخن چو طوطی شکرشکن مکن
آیینه گر به حرف درآید سخن مکن
تا ممکن است جامه احرام ساختن
دستار صبح را کفن خویشتن مکن
پیوند دوستی ببر از سرو قامتان
روی زمین ز گریه حسرت چمن مکن
در خون فتاد نان عقیق از تلاش نام
بگذار نام را و سفر از یمن مکن
قصری که از فروغ تجلی است زرنگار
از دود دل، سیاه چو بیت الحزن مکن
از پا درآر دشمن خود را و خاک شو
در انتقام پیروی کوهکن مکن
در دیده ستاره نمک ریخت انتظار
زین بیش در زمین غریبی وطن مکن
صائب حیا ز دیده نرگس به وام گیر
گستاخ چشم باز به روی چمن مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از رشک سوختم، برقیبان سخن مکن
گر می کنی، برای خدا، پیش من مکن
در آرزوی یک سخنم جان بلب رسید
جانا، ترا که گفت که: با ما سخن مکن؟
هر جا که شمع جمع شدی سوختم ز رشک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.