غزل شمارهٔ ۶۳۷۱
دل را به هم شکن که فروزان شود ز حسن
کآیینه شکسته چراغان شود ز حسن
گر تن دهد به کاوش مژگان اسیر عشق
هر رخنه ای ز دل لب خندان شود ز حسن
هر سینه ای که هست در او خارخار عشق
بی منت بهار، گلستان شود ز حسن
شورابه سرشک اسیران تلخکام
شیرین چو آب چشمه حیوان شود ز حسن
سنگ ملامتی که به خونین دلان رسد
سیرابتر ز لعل بدخشان شود ز حسن
هر آه سرد کز دل عشاق سر کشد
سرسبز همچو سرو خرامان شود ز حسن
بخت سیاه من چه عجب سبز اگر شود
جایی که آه، سنبل و ریحان شود ز حسن
صائب بهشت نقد که جویای اوست خلق
مخصوص دیده ای است که حیران شود ز حسن
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.