قدم ز خویش برون نه فلک سواری کن
بکش به جیب سر خود کلاهداری کن
به هر چه می کشدت دل درین سرای سپنج
به تیغ قطع تعلق نگاهداری کن
نهاده اند ترا لوح خاک ازان به کنار
که گوشه ای بنشین مشق خاکساری کن
گرت هواست که در وصل آفتاب رسی
به وقت صبح چو گردون ستاره باری کن
به کوه، موجه دریا چه می کند صائب؟
علاج خصم سبکسر به بردباری کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
تو هم برو ببر شیر و اشکباری کن
سرشک از مژه بیاختیار جاری کن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.