گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم

بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم

راهی که راهزن زد یک چند امن باشد

ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

ساقی و باده من از سینه جوش می زد

روزی که بود مطرب از نغمه الستم

زان دم که عشق او بست از نیستی میانم

ز نار تازه ای شد احرام هر چه بستم

با دست در کف تن تا در خمار باشم

دارم تمام عالم روزی که نیم مستم

از خود مرا برون بر، تا کی درین خرابات

مستی و هوشیاری سازد بلند و پستم؟

از صحبت گرانان در زیر سنگ بودم

جز گوشه دل خود در هر کجا نشستم

از نوخطان گسستم سررشته محبت

زان دم که صائب آمد زلف سخن به دستم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode