به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم
ره گریز نبسته است هیچ کس بر من
اسیر بند گران وفای خویشتنم
به بی نیازی من ناز می کند همت
توانگر از دل بی مدعای خویشتنم
ز دستگیری مردم بریده ام پیوند
امیدوار به دست دعای خویشتنم
به پاره دل خود می کنم چو غنچه مدار
رهین منت برگ و نوای خویشتنم
چرا ز غیر شکایت کنم، که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم
سفینه در عرق شرم من توان انداخت
ز بس که منفعل از کردههای خویشتنم
ز بند خصم به تدبیر می توان جستن
مرا چه چاره که زنجیر پای خویشتنم
گرفت تاج زر از آفتاب شبنم و من
همان ز پستی طالع به جای خویشتنم
به جای خویش نبودم چو جابجا بودم
کنون که در همه جایم به جای خویشتنم
به اعتبار جهان نیست قدر من صائب
عزیز مصر وجود از نوای خویشتنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چو سایه در ره عشق از قفای خویشتنم
بس است خضر ره آواز پای خویشتنم
نمیروم ز چمن هیچ فصل، آن مرغم
که گل بریزد و من بر وفای خویشتنم
ز کعبه منفعلم، زانکه در حرم نگذاشت
[...]
چه افتم که خود آفتفزای خویشتنم
همه بلای من و من بلای خویشتنم
به باغ دهر ز بیم گزند هر ناکس
همیشه دشمن نشو و نمای خویشتنم
اگر چه خاک رهم جمله بر سر خویشم
[...]
نکرد عشق تو، مطلب روای خویشتنم
ستارهسوختهٔ داغهای خویشتنم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.