گنجور

 
صائب تبریزی

نقد جان در بغل از بهر نثار آمده ایم

همه جا رقص کنان همچو شرار آمده ایم

عشق استاده و ما جای دگر مشغولیم

به طواف حرم از بهر شکار آمده ایم

نقد جان چیست که در راه فنا نتوان باخت؟

ما درین کار به صد حرص شرار آمده ایم

برگ ما لخت جگر، میوه ما بار دل است

ما چه نخلیم ندانیم به بار آمده ایم

چشم باطن بگشا، رم مخور از ظاهر ما

گنج عشقیم که در کسوت مار آمده ایم

چهره عیش در آیینه ما ننموده است

تا به این خانه پر گرد و غبار آمده ایم

پرده سنگ خطر دامن ساحل بوده است

دل ما خوش که ز دریا به کنار آمده ایم

نیست یک نقطه بیکار درین صفحه خاک

ما درین غمکده یارب به چه کار آمده ایم

چون گل از خاک به نظاره رویش صائب

با طبقهای پر از زر نثار آمده ایم

 
 
 
قاسم انوار

گرنه آنست که جوینده یار آمده ایم؟

پس درین دیر مغان ما بچه کار آمده ایم

بگذر از قصه تعطیل، که تعطیلی نیست

باز شاهیم که این جا بشکار آمده ایم

بهر حکمت اگر افتد دو سه روزی مهلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه