دل صد پاره خود را به زلف یار می بندم
من این اوراق را شیرازه از زنار می بندم
به چشم خیره رسوا نگاهان برنمی آیم
به افسون گرچه چشم رخنه دیوار می بندم
دم سرد خریداران اگر این چاشنی دارد
شوم گر آب گوهر یخ درین بازار می بندم
زبان در کام چون پیکانم از خشکی نمی گردد
لب خشک از تکلم چون لب سوفار می بندم
ز چشمم روی می تابد ز حرفم گوش می گیرد
نگه در چشم می دزدم لب از گفتار می بندم
ز تسخیر مزاح سرکش او عاجزم ور نه
به تردستی شعله را با خار می بندم
کمر در خون من صد عندلیب مست می بندد
گل داغی اگر بر گوشه دستار می بندم
فرستم نامه چون صائب به آن سنگین دل کافر
به بال نامه بر با رشته زنار می بندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زبان در ذکر و در دل نقش زلف یار می بندم
مسلمانی اگر اینست من زنار می بندم
بتنگ از من در و دیوار من از بهر دیداری
چو نقش خامه خود را بر در و دیوار می بندم
دمادم شکر و بادام او در عشوه با مردم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.