برآن می داردم همت که از افغان دهن بندم
ز سنگ سرمه سدی پیش یأجوج سخن بندم
گرفتم نیست در پیراهن من چاک رسوایی
ز مشت خون خود چون گرگ تهمت را دهن بندم
ز جوی شیر روشن ساخت راه قصر شیرین را
کمر چون تیشه می خواهم به خون کوهکن بندم
به نامم خاتم شه در غریبی خانه می سازد
چرا دل چون عقیق از ساده لوحی بر یمن بندم
ز چشم زخم کثرت دور با خود خلوتی دارم
که در بر روی ماه مصر و بوی پیرهن بندم
به این افسره طبعان صحبت من در نمی گیرد
اگر چون شمع آتش بر زبان خویشتن بندم
نه آسان است مروارید را یاقوت گرداندن
چه خونها می خورم تا رنگ بر روی سخن بندم
از بس ترسیده چشم صائب از قرب گرانجانان
نسیم مصر اگر آید در بیت الحزن بندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.