به پای خفته دایم حرف از شبگیر می گفتم
ز آزادی سخن در حلقه زنجیر می گفتم
نشد قسمت درین عالم مرا یک چشم بیداری
همان در خواب، خواب دیده را تعبیر می گفتم
من آن روزی که در آوارگی ثابت قدم بودم
ز وحشت ناف آهو را دهان شیر می گفتم
در آن فرصت که چشم عاقبت بین داشت بینایی
گل بی خار را من خار دامنگیر می گفتم
من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل
بهار خنده رو را غنچه تصویر می گفتم
هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر می آمد
که چون خورشید مطلعهای عالمگیر می گفتم
غبارآلود می آمد سخن بر لب مرا صائب
اگر گاهی به سهو افسانه تعمیر می گفتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر میآمد
که چون خورشید، مطلعهای عالمگیر میگفتم!
چو وصف ابروی آن ماه عالمگیر میگفتم
سخن پیچیدهتر از جوهر شمشیر میگفتم
چه رنگی بود جوش خلوت ناز و نیاز امشب
تو میگردی عتاب از ناز و من تقصیر میگفتم
تو خندان همچو گل من غنچهسان دلتنگ غم بودم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.