گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

در آن شبها که از یاد تو ساغر بود در دستم

ز هر ناخن هلال عید دیگر بود در دستم

ز طوفان حوادث زان نکردن دست و پا را گم

که از رطل گران پیوسته لنگر بود در دستم

به اشک تلخ قانع گشته ام صورت نمی بندد

از آن دریا که دایم عقد گوهر بود در دستم

دو عالم چون سلیمان بود در زیر نگین من

درین میخانه چندانی که ساغر بود در دستم

در آن گلشن که می از ساغر توحید می خوردم

ز هر برگ گلی دامان دلبر بود در دستم

چه با من می تواند شورش روز جزا کردن

که از دل سالها دیوان محشر بود در دستم

ز هشیاری زبون گردش گردون شدم ورنه

به مستیها عنان سیر اختر بود در دستم

نمی جنبم چو خون مرده از نشتر خوشا وقتی

که خون از اضطراب عشق نشتر بود در دستم

ز قحط دلربایان ریختم در پای خود صائب

و گرنه یک جهان دل چون صنوبر بود در دستم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode