گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم

خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم

می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو

رایت سبزی که از آزادگی افراختیم

تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف

ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم

گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود

قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم

از نفس آیینه ما داشت زنگ تیرگی

صاف شد آیینه ما تا نفس را باختیم

بخت رو گردان شد از ما تا برآوردیم تیغ

فتح از ما بود در هرجا سپر انداختیم

نیست صائب خاکساران را دماغ انتقام

ما به فردای جزا دیوان خود انداختیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode