گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

جرأتی کو تا تماشای گلستانش کنم

چشم حیران را سفال خط ریحانش کنم

حلقه چشمی چو دور آسمان می خواستم

تا به کام دل نظر برماه تابانش کنم

پسته لب بسته او سنگ را دندان شکست

من به زوردست می خواهم که خندانش کنم

میوه فردوس را تاب نگاه گرم نیست

چون نظر گستاخ بر سیب زنخدانش کنم

از لطافت شمع من عریان نمی آید به چشم

به که از بیرون در سیر شبستانش کنم

بر ندارد سر زبالین دیده حیران من

گربه جای اشک اخگر در گریبانش کنم

خانه ای از خانه آیینه دارم پاکتر

هرچه هرکس اورد با خویش مهمانش کنم

هر خم موی گرهگیرش کمینگاه دلی است

من به این یک دل چه با زلف پریشانش کنم

مرکز پرگار حیرانی است چشم عاشقان

هم به چشم او مگر سیر گلستانش کنم

گرچه مورم صائب اما در مقام گفتگو

می توانم حرف در کار سلیمانش کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode