جرأتی کو تا ز خواب ناز بیدارش کنم
ساغری چون دولت بیدار در کارش کنم
قلب من شایسته سودای ماه مصر نیست
خرده جان را مگر صرف خریدارش کنم
چون توانم دامن افشاند از گل بی خار او
من که نتوانم ز پای خود برون خارش کنم
ره به آن موی میان بردن نمی آید ز من
رشته جان را مگر پیوند زنارش کنم
حسن بی پروا نمی گردد به عاشق مهربان
هرنفس از ناله گرمی چه آزارش کنم
باردوش هرکه گردم چون سبوی پرشراب
در تلافی از غم عالم سبکبارش کنم
رحم اگر مانع نمی گردید از جرات مرا
می توانستم به درد خود گرفتارش کنم
مورم اما گرسلیمان را گذار افتد به من
صائب از راه نصیحت حرف در کارش کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون نظر در خواب بر خورشید رخسارش کنم
هر دم از تاب نگاه گرم، بیدارش کنم
او به رغم من نمیآید برون، وز اضطراب
هر زمان از انتظار خود خبردارش کنم
آفتاب شوق را چون از وصال آید زوال
[...]
بخت در خوابست می خواهم که بیدارش کنم
پاره ای غوغای محشر کو که در کارش کنم؟
با تو عرض وعده ات حاشا که از ابرام نیست
هر چه می گویی همی خواهم که تکرارش کنم
جهان بهایش گفتم و اندر ادایش کاهلم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.