آسمان کهنه سبویی است ز میخانه عشق
بحر یک قطره تلخی است زپیمانه عشق
مکن ازداغ شکایت که ازین روزنه ها
می رسد پرتو خورشید به کاشانه عشق
عقل با مهره گل نرددغا می بازد
دل صد پاره بود سبحه صد دانه عشق
روی در دامن صحرای جنون آورده است
کعبه از حسن خدا داد صنمخانه عشق
جام عقل است که در میکده طرح افتاده است
بوسه فرسود نگردد لب پیمانه عشق
عشق ازان شوختر افتاده که پنهان گردد
چون شررمی جهد از سنگ برون دانه عشق
همه در خواب غرورند حریفان صائب
به چه امید کسی سر کند افسانه عشق؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشرق سینه چاک است در خانه عشق
چشم بیدار بود روزن کاشانه عشق
صندل از بهر سر مردم بیدرد بود
چوب دارست علاج سر دیوانه عشق
عالمی حلقه صفت چشم براین دردارند
[...]
سرفرازی طلب از همّت مردانهٔ عشق
داغ خورشید بود بر سر دیوانهٔ عشق
نیست جز سینهٔ تفسیدهٔ این سوخته دل
سرزمینی که در آن سوخته شد دانهٔ عشق
قاسم ای خانه عقلم ز تو ویرانه عشق
خاطری داشتم آسوده ز افسانه عشق
ساختم سلسله خط تو دیوانه عشق
تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.