گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

دل چه باشد تا کسی از دلستان دارد دریغ؟

عاشق از معشوق هیهات است جان دارد دریغ

آن که از دندان ترا بخشید چندین آسیا

بی دهن وا کردنی حاشا که نان دارد دریغ

حسن را با سینه چاکان التفات دیگرست

ماه ممکن نیست پرتو از کتان دارد دریغ

نیست بخل، از دورباش بی نیازیهای ماست

نعمت خود را اگر از ما جهان دارد دریغ

آن که می بخشد سگان را لقمه بی استخوان

از همای ما ز خشکی استخوان دارد دریغ

آن که از دندان دهانت پر ز گوهر ساخته

نیست ممکن تا لب گور از تو نان دارد دریغ

نیست جز روی زمین خورشید را جولانگهی

عشق هیهات است لطف از خاکیان دارد دریغ

آب را کافر نمی دارد دریغ از تشنگان

چون کسی از تیغ خونخوار تو جان دارد دریغ؟

عاقبت خط لعل سیراب ترا بی آب کرد

این سزای آن که آب از تشنگان دارد دریغ

سخت می ترسم که از سنگین دلیها آسمان

از من دیوانه سنگ کودکان دارد دریغ

بهتر از سیری دهن بندی نباشد شیر را

غافل است آن کس که مال از دشمنان دارد دریغ

در کنار بحر صائب قطره دریا می شود

کس چرا جان را ازان جان جهان دارد دریغ؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode