در محفل که راه بیابی گران مباش
از حرف سخت بار دل دوستان مباش
یاد از حباب گیر طریق نشست و خاست
دربزم چون محیط بزرگان گران مباش
با نیک و بد چوآینه هموار کن سلوک
غماز عیب چون محک امتحان مباش
شرط است پاس نوبت مردم درآسیا
درانجمن چو شمع سراپا زبان مباش
طی کن چو ریگ، طلب رابه خامشی
بیهوده نال چون جرس کاروان مباش
تاابر نوبهار پریشان نگشته است
دستی بلند کن صدف بی دهان مباش
نقش قدم به کعبه رسانید خویش را
پای به خواب رفته این کاروان مباش
یک برگ را برات اقامت نداده اند
غافل ز سردمهری باد خزان مباش
هر چند خرمنت ز ثریا گذشته است
ایمن ز برق حادثه آسمان مباش
درآتش است نعل گل ای خانمان خراب
درفکر جمع خاروخس آشیان مباش
ما وصل گل به نغمه سرایان گذاشتیم
ای باغبان تونیز درین بوستان مباش
صائب غریب وبیکس و دلگیر می شوی
پر در مقام تجربه دوستان مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
یا در درون قبه این آسمان مباش
یا از حوادثی که رسد دل گران مباش
کس را خط دوام فراقت نداده اند
بار جهان اگر نکشی درجهان مباش
تا میهمان میکده ای نقل و جام هست
[...]
غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش
با سبز کرده های سخن سرگران مباش
ای غنچه ای که دل به زر خویش بسته ای
غافل ز باد دستی فصل خزان مباش
در جبهه گشاده گلها نگاه کن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.