نهفته چون گنه از خلق دار طاعت خویش
به اطلاع خدا صلح کن ز شهرت خویش
ز ارتکاب گنه نیست شرمگینان را
خجالتی که مراهست ازعبادت خویش
دهان سایل اگر پرگهر کنم چو صدف
چو ابر آب شوم ازقصور همت خویش
بهشت اگر ز در خانه ام گذار کند
قدم برون نگذارم ز کنج خلوت خویش
درین جهان پرآشوب اگر حضوری هست
ازان کس است که قانع بودبه قسمت خویش
گرت هواست که فرمانروا شوی صائب
مپیچ ازخط فرمان، سر اطاعت خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل نو آمد و هر کس به عیش و عشرت خویش
من و عقوبت هجران و کنج محنت خویش
بلا و درد تو ما را نصیب شد، چکنم
نه عاقلست که راضی نشد به قسمت خویش
زمانی از سر این خسته پا کشیده مدار
[...]
مرا خوش است به درد خود و جراحت خویش
رو ای طبیب رها کن مرا به لذت خویش
چو در زمانه رفیق شفیق ممتنعست
کشیم گنج قناعت به کنج عذلت خویش
نعیم دهر به یک منتی نمی ارزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.