گنجور

 
صائب تبریزی

حساب دین و دل راپاک کن باچشم عیارش

که شب رانیمه خواهد کرد از خط حسن طرارش

دو عالم چون صف مژگان اگر زیرو زبر گردد

من و آن چشم کافر کز رگ خواب است زنارش

به هرجاسرو او در جلوه آید، کبک می سازد

به تیغ کوه خون خود حلال از شرم رفتارش

شود گرداب دریای حلاوت دیده روزن

درآن محفل که آید درسخن لعل شکربارش

فروغ عارض او ذره را خورشید می سازد

خوشا انجام آن شبنم که گردد محو دیدارش

گل اندامی که درپیراهن من خار می ریزد

ز جوش گل رگ لعل است هر خاری ز دیوارش

به اشک شبنم خونین جگر صائب که پردازد؟

که می داند عرق راشبنم بیگانه گلزارش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode