خانه دنیا به سامان گر نباشد گو مباش
نقش بر دیوار زندان گر نباشد گو مباش
حسن گیرا رانباشد حاجت دام و کمند
زلف بر رخسار جانان گرنباشد گو مباش
لعل سیرابش به داد تشنه جانان می رسد
آب در چاه زنخدان گر نباشد گو مباش
حسن آب و رنگ در گوهری ز غلطانی است بیش
دانه یاقوت غلطان گر نباشد گومباش
چشم پوشیدن ز دنیا قابل افسوس نیست
در نظر خواب پریشان گرنباشد گو مباش
نیست جای شکوه بیرحمند اگر سنگین دلان
مؤمنی در کافرستان گر نباشد گو مباش
با فروغ روی ساقی حاجت مهتاب نیست
کرم شب تابی فروزان گرنباشد گومباش
بی کمالان راست لب بستن به از گفتار پوچ
پسته بی مغز خندان گرنباشد گومباش
از لب خامش ندارد شکوه ای رنگین سخن
رخنه در دیوار بستان گر نباشد گو مباش
بیکسان را دور باشی نیست به از خامشی
در چو باشد بسته، دربان گر نباشدگومباش
آتش سوزان نمی دارد به دامان احتیاج
در دهان حرص دندان گرنباشد گو مباش
مد عمر جاودان ماست شعر آبدار
قسمت ما آب حیوان گر نباشد گومباش
نیست صائب چشم مابر فتح باب آسمان
شیر خون آشام خندان گرنباشد گومباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش
لاله در کوه بدخشان گر نباشد گو مباش
زخم دل کم نیست، سامان گر نباشد گو مباش
غنچهٔ گل هست، پیکان گر نباشد گو مباش
کشتی ما چشم دارد بر خطر همچون حباب
چون نسیمی هست، طوفان گر نباشد گو مباش
آنکه وقت کشتن من رحم بر حالم نکرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.