حیف است که سر در سر مینانکند کس
با دختر رزعیش دوبالا نکند کس
زان پیش که در خاک رود، قطره خود را
حیف است که پیوسته به دریا نکند کس
در گرگ نبیند اثر جلوه یوسف
تا آینه خویش مصفا نکند کس
دیوانه درین شهر گران است به سنگی
چون سیل چرا روی به صحرا نکند کس؟
در چشم کند خانه، مگس را چو دهی روی
با سفله همان به که مدارا نکند کس
حال دل صائب ز جبین روشن و پیداست
این آینه ای نیست که رسوا نکند کس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مغرور کسی به که درت جا نکند کس
وصلی که محالست تمنا نکند کس
نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی
بیعانهٔ جان چیست که سودا نکند کس
روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست
[...]
اشکی که به گلشن چمنآرا نکند کس
زنهار که از دیده تمنا نکند کس
محکم نشود جذبهٔ قلاب محبت
تا از ته دل در دل هم جا نکند کس
بردار ز رخ پرده چو خورشید که هرگز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.