گنجور

 
صائب تبریزی

گوهر کامل عیاران چشم نمناک است و بس

تحفه روشندلان آیینه پاک است و بس

هرگروهی قبله ای دارند ارباب نیاز

قبله حاجت روای ما دل چاک است و بس

شیر و شکر از عداوت خون هم را می خورند

سازگاری در میان برق و خاشاک است و بس

خرمن بی حاصلان پهلو به گردون می زند

در شکست خوشه ما برق چالاک است و بس

صبح را زخم نمایان مشرق خورشید شد

روزنی گر دارد این غمخانه فتراک است و بس

ذره تا خورشید از جام طلب سرگشته اند

نه همین سرگشتگی مخصوص افلاک است و بس

کاسه لیسان فروغ مه گروه دیگرند

ماهتاب کلبه مانور ادراک است و بس

گریه اطفال آرد خون مادر را به جوش

بحر رحمت را نظر بر چشم نمناک است و بس

ذوق مستی از حضور خسروی بالاترست

دولت بال همادر سایه تاک است و بس

از نکورویان به دیداری قناعت کرده است

دامن آیینه از گرد هوس پاک است و بس

دست حاتم هم بساط جود را طی کرده است

نه همین قارون ز خست در ته خاک است و بس

مشکلی چون رو دهد سردرگریبان می برند

فتح باب اهل دل از سینه چاک است و بس

تا به کی غربال خواهی کرد روی خاک را؟

گوهر آسودگی در سینه خاک است و بس

بی شعوران از شراب کامرانی سرخوشند

زهر در پیمانه ارباب ادراک است و بس

نیستی از ورطه هستی خلاصت میکند

صندل این دردسر در قبضه خاک است و بس

صائب ارباب هوس در عهد او آسوده اند

غمزه اش در کشتن عشاق بیباک است و بس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode