گنجور

 
صائب تبریزی

ای ز رویت هر نگاهی را گلستان دگر

در دل هر ذره ای خورشید تابان دگر

وای بر من کز غرور حسن هر چین می شود

گوشه ابروی او را طاق نسیان دگر

بیقراری هرکه را پیچد بهم چون گردباد

می کند هر لحظه جولان در بیابان دگر

لامکانی شو که تبدیل مکان آب و گل

نقل کردن باشد از زندان به زندان دگر

صبر بر زخم زبانها کن که هر زخم زبان

کعبه دل را بود خار مغیلان دگر

از جگر خوردن نمی دارند سیری، گر شود

اشک ریزان ترا هرقطره دندان دگر

عالمی چون سیر چشمی نیست در ملک وجود

هست هر موری درین وادی سلیمان دگر

از سر خوان فلک برخیز کاین باریک بین

می شمارد لب گزیدن را لب نان دگر

نیست در بیداری من صرفه ای، صائب که هست

نسخه تعبیر من خواب پریشان دگر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode