ز درد چهره محال است مرد زرد کند
چه لایق است که اظهار درد مردکند
ز درد نیست اگر زیر تیغ آه کشم
که هر کجا که فشانند آب گرد کند
علاج خصم زبردست نیست جزتسلیم
به آسمان چه ضرورست کس نبرد کند
شود ز رفتن روشندلان جهان غمگین
که زرد روی زمین آفتاب زرد کند
توان به خون جگر سرخ داشت تا رخسار
کسی چرا ز طمع روی خویش زرد کند
ز حرف سخت شدن رنجه فرع هشیاری است
ترا که نیست شعوری سخن چه درد کند
چنین که ریشه دوانده است در تو بیدردی
عجب عجب که ترا عشق اهل درد کند
کند چو صبح کسی آفتاب را تسخیر
که زندگانی خودصرف آه سرد کند
شود به رنگ طلا ناقصی تمام عیار
که رخ ز سیلی استاد لاجورد کند
مپرس حال من ای سنگدل که هیهات است
که عرض حال به بیدرد اهل درد کند
طمع ز اختر دولت مدار یکرنگی
که هر چه سبز کند آفتاب زرد کند
نسیم فتح چو پروانه گرد آن گردد
که پای همچو علم سخت درنبرد کند
نفس شمرده زند هرکه چون سحر صائب
کلام روشن خودرا جهان نورد کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.