نظاره لب میگون خمار می آرد
گل عذار بتان خار خار می آرد
مکن ز باده گلرنگ سرخ چهره خویش
که زردرویی آن نشأه بار می آرد
فتادگان رهش از شمار بیرونند
به کوی او که مرا در شمار می آرد؟
چنان که طفل خمش می شود ز جنبش مهد
مرا تپیدن دل برقرار می آرد
نتیجه مژه اشکبار بسیارست
ز گریه تاک ثمرها به بار می آرد
شکسته دل نشود هرکه از نظاره خلق
درست، آینه از زنگبار می آرد
بود ز سنگدلان هایهای گریه من
که سیل را به فغان کوهسار می آرد
نظاره رخ خورشید طلعتان صائب
به چشم گریه بی اختیار می آرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چه نکهت است که باد بهار می آرد؟
که هوش می بدر از دل، قرار می آرد
شکوفه ای که ز طرف چمن هوا گیرد
کبوتری است که پیغام یار می آرد
وصال گل به کسی می رسد که چون شبنم
[...]
جهان تو را به سر انکسار می آرد
که تا بزرگ شود در فشار می آرد
نسیم خط تو گر بگذرد به سوی چمن
هزار طعنه به باد بهار می آرد
اگرچه بحر پرآشوب و مست و بی پرواست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.