گنجور

 
صائب تبریزی

بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید

ساعدم رشته بر انگشت طبیبان پیچید

پیش ازین بحر به دل عقده گرداب نداشت

درد از گریه من در دل عمان پیچید

خار در دامن آتش نتواند آویخت

چون به کف دامن من خار مغیلان پیچید؟

غیر مژگان که شود مانع اشکم، که دگر

دامن بحر به سر پنجه مرجان پیچید؟

کلکش از معنی باریک چو نالی شده است

بس که صائب به سخنهای پریشان پیچید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode