حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود
نور خورشید، نظربند ز روزن نشود
نبرد خنده ظاهر ز دل تنگ ملال
غنچه را دل تهی از خون به شکفتن نشود
باد دستان ز گرانباری زر آزادند
سنگ یک لحظه فزون بار فلاخن نشود
می شود خرده جانها یکی از وصل هزار
آه اگر دانه من واصل خرمن نشود
دل روشن ز هوادار نبالد بر خویش
شعله ور آتش یاقوت ز دامن نشود
صبح خورشید جهانتاب بود چشم سفید
چشم یعقوب محال است که روشن نشود
چاه خس پوش خطر بیش ز رهزن دارد
دوربین امن ز همواری دشمن نشود
برمیاور سر دعوی ز گریبان غرور
که علم کس به کمال از رگ گردن نشود
سوز دل کم نشد از تیغ شهادت صائب
آتش سنگ خموش از نم آهن نشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به سخن دعوی بی اصل مبرهن نشود
حرف کج راست به زور رگ گردن نشود
می توان دید ز صد پرده دل روشن را
این چراغی است که پوشیده به دامن نشود
نشود رهزن روشن گهران نقش و نگار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.