گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود

نور خورشید، نظربند ز روزن نشود

نبرد خنده ظاهر ز دل تنگ ملال

غنچه را دل تهی از خون به شکفتن نشود

باد دستان ز گرانباری زر آزادند

سنگ یک لحظه فزون بار فلاخن نشود

می شود خرده جانها یکی از وصل هزار

آه اگر دانه من واصل خرمن نشود

دل روشن ز هوادار نبالد بر خویش

شعله ور آتش یاقوت ز دامن نشود

صبح خورشید جهانتاب بود چشم سفید

چشم یعقوب محال است که روشن نشود

چاه خس پوش خطر بیش ز رهزن دارد

دوربین امن ز همواری دشمن نشود

برمیاور سر دعوی ز گریبان غرور

که علم کس به کمال از رگ گردن نشود

سوز دل کم نشد از تیغ شهادت صائب

آتش سنگ خموش از نم آهن نشود