گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

گر از نظاره خورشید در چشم آب می‌آید

ز روی لاله‌رنگش در نظر خوناب می‌آید

در آن محفل که بی‌آتش سپند از جای برخیزد

کجا خودداری از پروانه بی‌تاب می‌آید؟

ندارد صیدی از من صیدگاه عشق لاغرتر

که از قتلم به چشم جوهر تیغ آب می‌آید

مگر شد نرم یاقوت لب او از غبار خط؟

که حرف بوسه از دل بر زبان بی‌تاب می‌آید

همانا بخت من از نارسایی‌ها برون آمد

که بی‌تکلیف در ویرانه‌ام سیلاب می‌آید

دل آگاه در پیری ز غفلت بیش می‌لرزد

که وقت صبح اکثر شبروان را خواب می‌آید

چو ماهی گر برآرم پر درین دریا عجب نبود

که هر موجی به چشم وحشتم قلاب می‌آید

چنان نازک شده است از گریه کردن پرده چشمم

که آبم در نظر از پرتو مهتاب می‌آید

نباشد پرده‌پوشی تیر کج را چون کمان صائب

کجا زاهد برون از گوشه محراب می‌آید؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode